مرد فقیری، غلام های عمید خراسانی را دید که لباس های بسیار زیبا و پیراهن های دیبا برتن دارند. رو به آسمان کرد و گفت:« خدایا! بنده پروری را از عمید خراسانی یاد بگیر که غلام هایش را با لباس زربافت و زیبا می آراید.» از قضا پس از اندک زمانی، بین عمید و یکی از امیرانش، جنگی در گرفت و عمید شکست خورد و فرار کرد، امیر، غلام های عمید را دستگیر کرد و هر چه به آن ها وعده و وعید داد و هر چه آن ها را شکنجه کرد تا جای عمید را به او بگویند نگفتند. وقتی آن مرد فقیر، وفا و همت والای آن ها را دید، خودش انصاف داد و گفت:« بندگی را هم باید از بندگان عمید یاد گرفت.»
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند
تاریخ : سه شنبه 93/5/21 | 1:11 صبح | نویسنده : رضا | نظرات ()